شیک ترین چت روم ایران


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت 13:42 توسط سعید| |

 

برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو باعث میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند .

 

حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم . بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم . مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان چیزو میخرم بعد انگار نه انگار . بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم

 

بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم . فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را بدروغ جای اصلی میفروشه مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون میریزه ، دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ، تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره وارد سیاست میشه سر ملت شیره میماله . دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود .

 

دروغ فساد و تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا بسیاری از معضلات اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند .

 

دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است

 

مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است

 

نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:15 توسط سعید| |

آدم های نایاب یا کم یاب

آدمایی هستن که هر وقت ازشون بپرسی چطوری ؟ می گن خوبم ...

وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا می گرده راهشون رو

کج می کنن از یه طرف دیگه می رن که اون نپره ، همونایی که حاضرن برات

هرکاری بکنن .

مثل اون راننده تاکسی‌ که حتی اگه در ماشینش رو محکم ببندی بلند

می گه : روز خوبی داشته باشی .

آدمایی که حواسشون به بچه های خسته ی توی مترو هست ، بهشون

جا می دن ، گاهی هم بغلشون می کنن .

دوستایی که بدون مناسبت برامون کادو می خرن .

آدمایی که از سر چهار راه ، نرگس و رز می خرن و با گل وار خونه می شن  .

آدمایی که خنده رو از دنیا دریغ نمی کنن ، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس

می زنن و روی جدول لی لی می کنن .

مثل آدمایی که وقتی از کنارشون رد میشی بوی عطرشون تو هوا مونده ،

وقتی باهاشون دست میدی دستت بوی عطرشونو گرفته ، وقتی بارون میاد

دستاشون رو به آسمونه ، وقتی بهشون زنگ میزنی حتی وقتی که تازه

خوابیدن با خوشرویی جواب میدنو میگن : خوب شد زنگ زدی باید بلند

میشدم ، وقتی یه بچه میبینن سرشار از شور و شوق میشن و باهاش

شروع به  بازی کردن میشن تو حموم آواز میخونن ، ...

همین‌ها هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن

آره همین ها هستند که هم دنیا رو زیبا میکنن هم زندگی رو لذت بخشتر

دم همشون گرمه گرم

تو رو خدا قدر این آدما رو بدونید و هیچ وقت تنهاشون نزارین ...

اینها فرشته ان فرشته

 

نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,ساعت 16:0 توسط سعید| |

سلام سلام

اینم یه داستانه عشقی دیگه که امیدوارم  خوشتون بیادو  تکراریم نباشه ههههه

ادامه مطلب لطفا


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:,ساعت 9:33 توسط سعید| |

 

رفت به سلامت من خدا نیستم بگویم 100بار توبه شکستی باز آی ، آنکه رفت به حرمت

آنچه با خود برد حق برگشت ندارد  . رفتنش مردانه نبود لا اقل مرد باشد بر نگردد «خط زدن بر من پایان من نیست آغاز بی لیاقتی توست»

.

هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم
ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد
خوش به حال تو که خودت را راحت کردی
یک خط کشیدی تنها ...
آن هم روی من

.

خیلی ها نفرین می کنن، تلافی می کنن.. اما نه.. نفرین من: الهی اونی که دوسش داری تنهات نذاره.. تلافی من: میرم تا به اون برسی، سر راهت نباشم.. راستی، قدر من دوستت داره؟!..

.

همه چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود ،
شاید .....
آن روز که برگشتی خسته باشی...!

.

اونکه فهمید همیشه کنارته و بیادت ...
اونکه نفهمید یه روز می فهمه که دیره و فقط دلش برای خوبیات تنگ می شه ....
!

.

پارسال با او زیر باران راه می افتادم ... امسال رفتن او را با دیگری زیر اشکهای خود دیدم ... شاید باران پارسال اشکهای کس دیگری بود!..

نوشته شده در یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:,ساعت 17:15 توسط سعید| |

سلام سلام  به جییییییییییییییییییییییییییییگر های شیکوپیکی

از همتون ممنون که میاین و نظر میدین و به فکر ما هستین

برای امروزم یه داستان کوتاه گزاشتیم  یه داستان شب یلدایییییییییییییییییی

حتما بخونید

روی ادامه مطلب بکلیک

 

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 25 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:2 توسط سعید| |

سلام بچه ها

باووووووووووووووووووو این داستان اشکمو در اورد

ولی خب چون قشنگ  بود براتون  گزاشتم  که بخونید

میدونم وقت شما خیلی ارزش داره ولی این داستان هم ارزششو داره

اگه خوشتون امد و بازم خاستین  تو قسمت نظر ات  بگین

برای خوندن داستان برید ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت 11:5 توسط سعید| |


Power By: LoxBlog.Com